هرکسی می تواند کلکسیونر گردد
به گزارش مجله اندیشه، حالا که بحث ترین ها حسابی داغ است و هر کسی سعی می نماید در رشته ای زودتر از خط سرانجام بگذرد، معصومه کارگر هم برای خودش عنوانی دست و پا نموده. او شاید کم سن و سال ترین کلکسیونر ایران باشد.این گزارش مربوط هفته نامه سرنخ 17 مردادماه1388 است.
به گزارش خبرنگاران، او 15 سال بیشتر ندارد و درست کردن کلکسیون را از چند سال پیش وقتی در مقطع هدایت بود، آغاز کرد. مجموعه او یک ویژگی بزرگ دارد؛ کلکسیون مجانی بدون یک ریال هزینه کردن. اتاق معصومه حالا پر است از کارت های تبلیغاتی شرکت ها و مغازه ها؛ از کت و شلوارفروشی گرفته تا بقالی. او خودش تماس گرفت و ما را به تماشا مجموعه اش دعوت کرد. ما هم گفتیم چشم!
کلکسیون او 810 عضو دارد؛ یعنی 810 کارت تبلیغاتی فروشگاه ها و شرکت های مختلف در دسته های صدتایی جا خوش نموده اند.
معصومه کارگر، صاحب این مجموعه 15 سال سن دارد و سال جاری وارد کلاس اول دبیرستان می گردد: روزی که تصمیم گرفتم کلکسیون داشته باشم کمی تردید داشتم. فکر می کردم درست کردن یک کلکسیون پول زیادی می خواهد و من چون خودم درآمدی نداشتم و نمی خواستم از لحاظ مالی فشاری به پدر و مادرم تحمیل کنم بنابراین دنبال یک مجموعه مقرون به صرفه بودم. معصومه آن زمان سال چهارم ابتدایی بود. یک روز که به تهران آمده بود بعد از خرید جوراب، صاحب مغازه کارتی را به او داد و گفت: این کارت پیشتان باشد، باز هم اگر خواستید از ما خرید کنید.
این کارت جرقه ای در فکر من زد. قبلا تصمیم داشتم کلکسیونی از کارت های عروسی را داشته باشم اما چون یکی از آشنایان ما این کار را نموده بود من دوست نداشتم کار او را تکرار کنم. می خواستم کلکسیونم شبیه به مجموعه هیچ کس نباشد. یکدفعه به این فکر افتادم که همین کارت تبلیغاتی را که گرفته ام به اولین عضو مجموعه ام تبدیل و کلکسیونی از کارت های تبلیغاتی جمع کنم.
معصومه از آن به بعد و به خصوص در تابستان ها و ایام تعطیل همه هوش و حواسش را وقف جمع کردن کارت های تبلیغاتی می کرد. او البته به شهر خودشان، رفسنجان بسنده نمی کرد.
در رفسنجان خیلی از مغازه ها کارت تبلیغاتی ندارند و تازه اگر هم داشته باشند، من چون خیلی از خانه بیرون نمی روم خودم این کارت ها را جمع آوری نمی کنم. برای همین دایی ام هر وقت کارتی گیرش می آید آن را به من می دهد. من بیشتر کارت هایم را از تهران و شهرهای بزرگ دیگر جمع نموده ام. من عاشق نمایشگاهم و سعی می کنم هر نمایشگاه بزرگی که باشد به آن سر بزنم و کارت شرکت کنندگان و غرفه داران را به مجموعه خودم اضافه کنم. به هر غرفه و مغازه ای که سر می زنم پیش صاحب آن می روم و از او کارت می خواهم.
آن اوایل دوستان معصومه او را مسخره می کردند اما دختر کلکسیونر کاری به این حرف ها نداشت؛ حرف های دیگران برایم مهم نبود و کار خودم را ادامه می دادم.
معصومه ادامه می دهد: چند وقت پیش داستان کلکسیون دار سماور را در سرنخ خواندم و از اینکه آن کلکسیونر این همه کوشش به خرج داده بود، تعجب کردم ولی من دنبال کلکسیونی هستم که سریع جمع گردد و خیلی زمان بر نباشد.
جمع آوری کلکسیون به وسیله معصومه معمولا پاییز و زمستان و بهار تعطیل می گردد؛ در ایام مدرسه این کار را انجام نمی دهم چون به درسم لطمه می خورد ولی تابستان و ایام تعطیلات تمام کوشش خودم را می کنم که مجموعه ام را کامل و کامل تر کنم.
این کلکسیون منحصربه فرد بارها و بارها به درد معصومه خورده است: چند باری شده که می خواستم به مغازه ای بروم ولی شماره تماس و آدرس آن مغازه یادم رفته بود ولی می دانستم اگر در کارت ها دنبال آن بگردم نشانی اش را پیدا می کنم.
معصومه و کارت های رنگارنگش
صاحب این کلکسیون بیشتر کارت هایش را خیلی دوست دارد؛ خصوصا کارت های سه بعدی را. برخی از کارت های کلکسیونم سه بعدی است مثل کارت یک آژانس مسافرتی هواپیمایی که وقتی دو طرف آن را می گیری یک هواپیما از داخل آن عبور می نماید. بعد از اینها، کارت های پلاستیکی مجموعه ام را دوست دارم. از کارت های بزرگ خوشم نمی آید و همین طور از کارت هایی که میزان شان استاندارد نیست؛ البته برخی از کارت هایم هم هنگام جمع آوری پاره شده و من آنها را دور انداخته ام.
تخم مرغ شانسی
معصومه کلکسیونی از تخم مرغ های شانسی هم دارد. او حدود 70تخم مرغ شانسی را در اتاق خود نگه می دارد؛ سال 82 بود که در مدرسه برنده دو تخم مرغ شانسی شدم. در یکی از آنها یک پازل بود و در دیگری یک سوسمار کوچک پلاستیکی. پازل را گم کردم ولی سوسمار کوچک را هنوز دارم. از آن به بعد تخم مرغ شانسی هم جمع می کنم.
معصومه خانم چون شاگرد درس خوانی بود در دوره هدایت کارت های کوشش 50 تومانی جایزه می گرفت و اولین چیزی هم که با آن می خرید تخم مرغ های شانسی بوفه مدرسه بود. او حدود 100تخم مرغ شانسی خرید ولی الان بیشتر از 70 تا ندارد؛ برادر کوچکم نزدیک 30 تا از آنها را خراب کرد و از بین برد.
آرزوهای بزرگ کلکسیونر نوجوان
معصومه، هم درس می خواند و هم به کامل کردن کلکسیونش مشغول است. او عاشق مجموعه اش است؛ دوست دارم یک میلیارد کارت تبلیغاتی در مجموعه ام داشته باشم. او وقتی می شنود شاید چنین کاری محال باشد روی آرزویش اصرار می نماید و می گوید: مگر در کل جهان یک میلیارد مغازه و شغل وجود ندارد!؟.
منبع: همشهری آنلاین